سیاه‌مشــــــــــــــــــــــــــــــــق

گزارش‌های بهمن صباغ زاده از جلسه‌های شعر

مدح و ذم تربتی؛ اشتهار تربتی؛ غلامرضا اعتقادی

غلامرضا اعتقادی در سال 1328 در روستای قلعه‌نو تربت به دنیا آمده است. وی سال‌هاست در تریت اقامت دارد و به کارهای وعظ و خطابه مشغول است. همچنین در روستای زادگاه خود کشاورزی می‌کند. سال‌هایست در جلسه‌ی شعر استاد نجف زاده شرکت می‌کند و اشعاری ساده و روان و غالبا به مناسبت‌های مذهبی می‌سراید.

در مورد این شعر این توضیح لازم است که سال‌ها پیش - گمان کنم حدود سال 85 - شعری در ذم تربتی‌ها بین افواه رواج یافت که در واقع قصیده‌ای 32 بیتی بود با این مطلع: "من از آن روزی که گشتم آشنای تربتی / بی‌جهت گشتم اسیر و مبتلای تربتی". در آن زمان این شعر بی‌نام منتشر می‌شد. بعد‌ها از آقای یاوری شنیدم که این شعر از آقای غلامعلی فرهنگ نیا بوده است که خود نیز تربتی است و در پایان همان شعر هم بیتی آورده است که می‌گوید: "من خود اهل تربتم، گه‌گاه شوخی می‌کنم / با بزرگان سخن‌سنج و غنای تربتی" و بیت‌هایی دیگر در این معنی که خود تربتی هستم و به تربتی بودنم افتخار می‌کنم و آرزوی دوام و سلامتی برای تربت و تربتی‌ها می‌کند. البته در آن تاریخ، در آن شعری که دست به دست می‌چرخید این ابیات پایانی حذف شده بود. این شعر در همان سال‌ها از طرف شاعران تربتی و غیرتربتی جواب گفته شد، از جمله: آقای تیمور قهرمان در بهار 1376 قصیده‌ای در 29 بیت سروده بودند با نام «جان فدای تربتی»؛ پس از آن آقای یارمحمد خدنگی که اهل بیرجند و ساکن عشقی مشهد هستند در زمستان 1378 شعری سروده بودند به نام «مدال تربتی» و با این مطلع: "من ندارم شک و تردید از مثال تربتی / مرحبا بر گربه و شیر و شغال تربتی" که در این شعر برعکس شعر فرهنگ‌نیا ابتدا مدح تربت کرده بودند و سپس قلم را به ذم تربت چرخانده بودند؛ پس از آن آقای محمود یاوری زاوه در فروردین 1379 قصیده‌ای در شصت بیت سروده بودند و نام آن‌را «شستیه» گذاشته بودند و در آن قصیده هم شعر فرهنگ‌نیا و هم شعر خدنگی را جواب گفته‌اند. در نهایت آقایان علی اصغر یزد فاضلی، محمد تربتی فیض آبادی، محمدمهدی تهرانچی، غلامعلی واحدی و چند تن دیگر هم هر کدام جوابیه‌های مجزایی سروده‌اند. این شعر آقای اعتقادی هم در جواب به شعر فرهنگ نیا سروده شده است. مجموعه‌ی این اشعار را می‌توانید در وبلاگ با برچسب «مدح و ذم تربتی» ببینید.

آفرین بر تربتی و اشتهار تربتی

سنجشی باشد طلا را با عیار تربتی

اولین شهری که بر طاغوتیان پیروز شد

د نه دی خلق دیدند اقتدار تربتی

در جهاد هشت ساله شهر ما شد سربلند

از بسیج و ارتش و از پاسدار تربتی

در همه جای جهان دارد بزرگانی غیور

هست در عالم نشان از اعتبار تربتی

شهر قطب زعفران و پنبه‌ی و ابریشم است

شکر حق بد نیست اینک کار و بار تربتی

زادگاه حضرت عطار شهر کدکن است

شهر استاد شفیعی نامدار تربتی

شهر صابکار و مرحوم بهشتی، قهرمان

شاعری شیرین‌سخن آن شهریار تربتی

از دیار زاوه شد مشهور مردانی بزرگ

مثل راشد عارف شب‌زنده‌دار تربتی

بوی عطر زعفران پیچیده در دشت و دمن

فصل زیبای خزان باشد بهار تربتی

باد چون بر گیسوی سبز  چمن شانه زند

بوی گل گردد هوای مشک‌بار تربتی

در خزان هم گل نگردیده‌ست از تربت جدا

دوست دارد گل بماند در کنار تربتی

رو صنوبر را ببین و کامه‌ی سرسبز را

تنگل رودمعجن و کال حصار تربتی

پیشکوه و باغملی بهتر از باغ اِرَم

هست زیبا دشت‌های و سبزه‌زار تربتی

ای که در هر جا نشستی و بدِ ما گفته‌ای

کینه در دل داری از ایل و تبار تربتی

اعتقادی دائما ورد زبانش این بود

آفرین بر تربتی و اشتهار تربتی

***

غلامرضا اعتقادی

1392

تربت حیدریه


برچسب‌ها: شعر طنز, شعر غلامرضا اعتقادی, مدح و ذم تربتی
+ نوشته شده در  یکشنبه ۲۷ تیر ۱۳۹۵ساعت 17:24  توسط بهمن صباغ‌ زاده  | 

۶- شعر طنز؛ خار پای تربتی؛ غلامعلی واحدی تربتی؛ گردآورنده علی اکبر عباسی

این بخش به لطف آقای عباسی از ابتدای سال 1391 به وبلاگ اضافه شده است و هر هفته در گزارش هفتگی جلسه شعری طنز همراه با معرفی شاعرش را می‌خوانید. چون این وبلاگ مربوط به شعر تربت است سعی می‌شود بیشتر از آثار شاعران تربتی در آن استفاده شود. سعی شده معرفی شاعر در حد یک پاراگراف بیشتر نباشد و در آن حتما به کتاب‌ها و آثار منتشر شده‌ی شاعر اشاره شود و اگر شاعر شعر طنز دارای وبلاگی هستند آدرس و لینک وبلاگ هم درج شود. شما خوانندگان عزیز هم می‌توانید برای ما شعرهای طنز خود و دیگران را جهت این بخش ارسال کنید. خوانندگان محترم می‌توانند این اشعار آرشیو وبلاگ را در این بخش با برچسب شعر طنز بخوانید.

 

غلامعلی واحدی در سال 1311 در محله‌ی صدر تربت حیدریه به دنیا آمد. به شغل‌های مختلفی از جمله قصابی، ماشین‌داری، شوفری و فروش لوازم یدکی اشتغال داشته. از سنین میان‌سالی به شعر علاقه پیدا می‌کند. او که در شعر «واحدی» تخلص می‌کند شعرش روان و ساده و صمیمی است.  

 

در مورد این شعر این توضیح لازم است که سال‌ها پیش - گمان کنم حدود سال 85 - شعری در ذم تربتی‌ها بین افواه رواج یافت که در واقع قصیده‌ای 32 بیتی بود با این مطلع: "من از آن روزی که گشتم آشنای تربتی / بی‌جهت گشتم اسیر و مبتلای تربتی". در آن زمان این شعر بی‌نام منتشر می‌شد. بعد‌ها از آقای یاوری شنیدم که این شعر از آقای غلامعلی فرهنگ نیا بوده است که خود نیز تربتی است و در پایان همان شعر هم بیتی آورده است که می‌گوید: "من خود اهل تربتم، گه‌گاه شوخی می‌کنم / با بزرگان سخن‌سنج و غنای تربتی" و بیت‌هایی دیگر در این معنی که خود تربتی هستم و به تربتی بودنم افتخار می‌کنم و آرزوی دوام و سلامتی برای تربت و تربتی‌ها می‌کند. البته در آن تاریخ، در آن شعری که دست به دست می‌چرخید این ابیات پایانی حذف شده بود. این شعر در همان سال‌ها از طرف شاعران تربتی و غیرتربتی جواب گفته شد، از جمله: آقای تیمور قهرمان در بهار 1376 قصیده‌ای در 29 بیت سروده بودند با نام «جان فدای تربتی»؛ پس از آن آقای یارمحمد خدنگی که اهل بیرجند و ساکن عشقی مشهد هستند در زمستان 1378 شعری سروده بودند به نام «مدال تربتی» و با این مطلع: "من ندارم شک و تردید از مثال تربتی / مرحبا بر گربه و شیر و شغال تربتی" که در این شعر برعکس شعر فرهنگ‌نیا ابتدا مدح تربت کرده بودند و سپس قلم را به ذم تربت چرخانده بودند؛ پس از آن آقای محمود یاوری زاوه در فروردین 1379 قصیده‌ای در شصت بیت سروده بودند و نام آن‌را «شستیه» گذاشته بودند و در آن قصیده هم شعر فرهنگ‌نیا و هم شعر خدنگی را جواب گفته‌اند؛ در نهایت آقایان علی اصغر یزد فاضلی و محمد تربتی فیض آبادی هم هر کدام جوابیه‌های مجزایی سروده‌اند. این شعر آقای واحدی هم در جواب به شعر غلامعلی فرهنگ نیا است. مجموعه‌ی این اشعار را می‌توانید در وبلاگ با برچسب «مدح و ذم تربتی» ببینید.

 

خار پای تربتی

تو که گفتی شعر بد اندر قفای تربتی

بی‌خبر بودی تو از لطف و صفای تربتی

نکته ناسنجیده گفتی مردک بی‌آبرو

خویش را بیهوده کردی خار پای تربتی

گر بخواهی تو بدانی از صفای تربتی

تربتی را می‌شناسد آشنای تربتی

تربتی دَم از ولای شاه مردان می‌زند

یاعلی گوید دَمادَم پارسای تربتی

نه ز کس ظلمی پذیرد نه به کس ظلمی کند

از ازل این بود رنج اعتلای تربتی

هست در مهمان‌نوازی شهره‌ بین خاص و عام

حاتم طایی نهد پا جای پای تربتی

تربتی مهمان‌نواز و دوست‌دار مردم است

باز باشد روز و شب درب سرای تربتی

نیست در قاموس درویشان خلل در روزگار

جز ندای حق نگنجد در نوای تربتی

گنج در ویرانه‌ها دارد، خدا را شاکر است

قطب دین حیدر گواه ادعای تربتی

تربتی را در سخاوت گر بدانی، این بدان

هست دنیای سخاوت هم گدای تربتی

ملا عباس آن که بودی راشد و مرد خدا

شهرتش تاج شرف باشد برای تربتی

تربتی را گر بخواهی خوب بشناسی بدان

هست راز رستگاری هم حیای تربتی

ما علی گفتیم، تا آخر علی خواهیم گفت

کی علی را می‌شناسد کس سوای تربتی؟

انقلاب ما اگر پیروز شد این را بدان

در میانه داشت سهم باسزای تربتی

یاور درماندگان، شاه جوانمردان، علی

شافع روز جزا باشد برای تربتی

نام من باشد غلام و شهرت من واحدی

خوشه‌ای از خرمن لطف و صفای تربتی

***


برچسب‌ها: گزارش جلسه‌ شماره 1049 به تاریخ 930303, شعر طنز, شعر طنز واحدی, مدح و ذم تربتی
+ نوشته شده در  یکشنبه ۴ خرداد ۱۳۹۳ساعت 19:45  توسط بهمن صباغ‌ زاده  | 

۶- شعر طنز؛ خوش به حال تربتی؛ محمدمهدی تهرانچی؛ گردآورنده علی اکبر عباسی

استاد محمد مهدی تهرانچی که در شعر "مهدیار" تخلص می‌کرد در سال 1308 در تربت حیدریه به دنیا آمد. در سال 1315 پدرش او را در دبستان رضاییه که مدرسه‌ای بود در اول خیابان باغسلطانی ثبت نام کرد. از کلاس سوم دبیرستان به بعد برای ادامه‌ی تحصیل به نیشابور رفته، دیپلم را از دبیرستان خیام نیشابور گرفت. محمد مهدی تهرانچی دوران افسری را در مشهد گذراند. او پس از چند سال کار در کارخانه‌های قند و سیمان شمال تهران و شرکت صنایع ریالکو به عنوان تکنسین وارد دانشکده‌ی کشاورزی دانشگاه تهران شد. وی با توجه به آموزش ضمن خدمت در رشته‌ی مهندسی عمران و آب‌یاری از دانشکده‌ی کشاورزی مهندسی گرفت و پس از 30 سال خدمت در رشته‌ی فنی و مهندسی در سال 1364 از دانشگاه تهران بازنشسته شد.  سرانجام بر اثر تصادف با اتومبیل در شهر مشهد درگذشت و پس از تشییع باشكوه و بی‌نظیر مردم زادگاهش تربت حیدریه در روز جمعه 30 فروردین 1392 قطعه هنرمندان و مشاهیر به خاك سپرده شد. روحش شاد و یادش گرامی باد

 

سال‌ها پیش - گمان کنم حدود سال 85 - شعری در ذم تربتی‌ها بین افواه رواج یافت که در واقع قصیده‌ای 32 بیتی بود با این مطلع: "من از آن روزی که گشتم آشنای تربتی / بی‌جهت گشتم اسیر و مبتلای تربتی". در آن زمان این شعر بی‌نام منتشر می‌شد. بعد‌ها از آقای یاوری شنیدم که این شعر از آقای غلامعلی فرهنگ نیا بوده است که خود نیز تربتی است و در پایان همان شعر هم بیتی آورده است که می‌گوید: "من خود اهل تربتم، گه‌گاه شوخی می‌کنم / با بزرگان سخن‌سنج و غنای تربتی" و بیت‌هایی دیگر در این معنی که خود تربتی هستم و به تربتی بودنم افتخار می‌کنم و آرزوی دوام و سلامتی برای تربت و تربتی‌ها می‌کند. البته در آن تاریخ، در آن شعری که دست به دست می‌چرخید این ابیات پایانی حذف شده بود. این شعر در همان سال‌ها از طرف شاعران تربتی و غیرتربتی جواب گفته شد، از جمله: آقای تیمور قهرمان، آقای یارمحمد خدنگی، آقای محمود یاوری زاوه، علی اصغر یزد فاضلی و محمد تربتی فیض آبادی هم هر کدام جوابیه‌های مجزایی سروده‌اند. شعر این هفته هم شعری است در جواب شعری مذکور از شاعر و پژوهشگر تربتی زنده‌یاد محمد مهدی تهرانچی که در شعر «مهدیار» تخلص می‌کرده‌اند. سایر اشعار سابقا در وبلاگ منتشر شده است، این مطالب را می‌توانید با برچسب «مدح و ذم تربتی» در آرشیو وبلاگ پیدا کنید.

 

آفرین بر شهر تربت، خوش به حال تربتی

در خراسان کی شود پیدا مثال تربتی؟

خنده بر لب می‌نشیند، قلبْ شادان می‌شود

هر که با چشمان دل بیند جمال تربتی

تربتی در زندگانی گول ظاهر را نخورْد

نیست لغزش در رَوَند و اعتدال تربتی

نیک را نیکی دهد پاداش و با هر بد، بد است

همچنان آئینه باشد انفعال تربتی

در صفا و دوستی اخلاص دارد بی دریغ

پستی و زشتی نگنجد در خیال تربتی

اعتبار تربتی‌ها در تجارت محکم است

رو به بازار و ببین جاه و جلال تربتی

با بصیرت گر بجویی سیر هر دارالعلوم

هست آثاری در آنجا از رجال تربتی

خاندانش، مرد و زن، با آبرو و عزتند

شاد باد آن زن که می‌باشد عیال تربتی

هرکه از ما بد بگوید بی‌سواد و جاهل است

کز تجاهل او نمی‌بیند کمال تربتی

رو بگو شیاد را، چشم طمع از ما بدار

در گلویش گیر خواهد کرد، مال تربتی

هر کسی با ما رفاقت می‌نماید، «مهدیار»

می‌شناسد آن زمان حُسن خصال تربتی

***


برچسب‌ها: گزارش جلسه‌ شماره 1034 به تاریخ 921105, شعر طنز, شعر طنز تهرانچی, مدح و ذم تربتی
+ نوشته شده در  یکشنبه ۶ بهمن ۱۳۹۲ساعت 18:47  توسط بهمن صباغ‌ زاده  | 

۶- شعر طنز؛ کلام دلنشین؛ محمد تربتی فیض آبادی؛ گردآورنده علی اکبر عباسی

سال‌ها پیش - گمان کنم حدود سال 85 - شعری در ذم تربتی‌ها بین افواه رواج یافت که در واقع قصیده‌ای 32 بیتی بود با این مطلع: "من از آن روزی که گشتم آشنای تربتی / بی‌جهت گشتم اسیر و مبتلای تربتی". در آن زمان این شعر بی‌نام منتشر می‌شد. بعد‌ها از آقای محمود یاوری شنیدم که این شعر از آقای غلامعلی فرهنگ نیا بوده است که خود نیز تربتی است و در پایان همان شعر هم بیتی آورده است که می‌گوید: "من خود اهل تربتم، گه‌گاه شوخی می‌کنم / با بزرگان سخن‌سنج و غنای تربتی" و بیت‌هایی دیگر در این معنی که خود تربتی هستم و به تربتی بودنم افتخار می‌کنم و آرزوی دوام و سلامتی برای تربت و تربتی‌ها می‌کند. البته در آن تاریخ، در آن شعری که دست به دست می‌چرخید این ابیات پایانی حذف شده بود. این شعر در همان سال‌ها از طرف شاعران تربتی و غیرتربتی جواب گفته شد، از جمله: آقای تیمور قهرمان در بهار 1376 قصیده‌ای در 29 بیت سروده بودند با نام «جان فدای تربتی»؛ پس از آن آقای یارمحمد خدنگی که اهل بیرجند و ساکن عشقی مشهد هستند در زمستان 1378 شعری سروده بودند به نام «مدال تربتی» و با این مطلع: "من ندارم شک و تردید از مثال تربتی / مرحبا بر گربه و شیر و شغال تربتی" که در این شعر برعکس شعر فرهنگ‌نیا ابتدا مدح تربت کرده بودند و سپس قلم را به ذم تربت چرخانده بودند؛ پس از آن آقای محمود یاوری زاوه در فروردین 1379 قصیده‌ای در شصت بیت سروده بودند و نام آن‌را «شستیه» گذاشته بودند و در آن قصیده هم شعر فرهنگ‌نیا و هم شعر خدنگی را جواب گفته‌اند؛ در نهایت آقایان علی اصغر یزد فاضلی و محمد تربتی فیض آبادی هم هر کدام جوابیه‌های مجزایی سروده‌اند. به احتمال زیاد شعرهای دیگری نیز در همین خصوص سروده شده که بنده از آن‌ها بی‌اطلاع هستم. اگر خوانندگان عزیز و دوستان شاعر دسترسی به این اشعار دارند یا خود سروده‌اند لطف کنند به آدرس بهمن صباغ زاده ایمیل کنند. (بالای وبلاگ سمت چپ) چند تا از آن جوابیه‌ها که هر کدام قصیده‌‌ی بلندبالایی است را آقای یاوری لطف کردند و به بنده سپردند که به نوبت و به ترتیب تاریخ در همین بخش یعنی شعر طنز خواهید خواند. این مطالب با برچسب «مدح و ذم تربتی» منتشر خواهد شد.

 

هفته‌ی گذشته شعر آقای علی اصغر یزد فاضلی را با عنوان برگ سبز در همین بخش خواندید. این هفته شعری از شاعر همشهری ساکن مشهد آقای محمد تربتی فیض آبادی را با هم می‌خوانیم که در جواب شعر آقای فاضلی سروده‌اند.

کلام دلنشین؛ در جواب جناب آقای یزد فاضلی

فاضلی! شعری سرودی از برای تربتی

خرّم و پاینده باشی با دعای تربتی

با کلامی دلنشین کردی مسخّر شهر دل

عمر افزون باد، افزودی بهای تربتی

واگذار او را به خود هر کس بگوید بد ز ما

نیک و بد {ن و: را} جست باید در وفای تربتی

بد نمی‌گوید کسی از تربتی غیر از حسود

چون که نتواند ببیند اعتلای تربتی

نیست جز نابخردی اندر وجود او یقین

هر که مرگ خویش می‌داند بقای تربتی

تربتی در دوستی باشد بدون غل و غش

گر رفیقش نیز باشد هم‌نوای تربتی

اعتبار تربتم هست از ادیبانی بزرگ

تا ثریا نامشان رفت از سرای تربتی

قرن‌ها گر بگذرد از یاد مردم کی رود

«شیخ عباس» آن فقیه پارسای تربتی

«راشد» آن مرد سخنور چون پدر اهل کمال

شاد بادا روح‌شان نزد خدای تربتی

در خراسان از «سُهی» برپا بود کاخ غزل

اوست در اوج ادب یک‌تا همای تربتی

«قهرمان» استاد استادان شعر از شهر ماست

هست اندر اهتزاز از وی لوای تربتی

تا «حسامی» طنزپردازی کند در این دیار

شاد باشد روح «زاکان» از نیای تربتی

شعر شیرین و لطیف و نغز «صهبا»ی فقید

شاهدی باشد به دوران از صفای تربتی

راستی تا «یاوری» با طنز و جِدّ خویش هست

کس نمی‌پیچد دگر بر پرّ و پای تربتی

یزد را ای «فاضلی» بسیار باشد اهل علم

عده‌ای کوشیده در نشو و نمای تربتی

ای بسا در شهر ما آبادگر از اهل یزد

با تلاش افزوده بر قدر و بهای تربتی

با تشکر «فاضلی» تجدید مطلع می‌کنم

خرّم و پاینده باشی با دعای تربتی

محمد تربتی فیض آبادی

زمستان 1387

***


برچسب‌ها: گزارش جلسه‌ شماره 1026 به تاریخ 920909, شعر طنز, شعر طنز تربتی, مدح و ذم تربتی
+ نوشته شده در  یکشنبه ۱۰ آذر ۱۳۹۲ساعت 18:50  توسط بهمن صباغ‌ زاده  | 

۶- شعر طنز؛ برگ سبز؛ علی اصغر یزد فاضلی؛ گردآورنده علی اکبر عباسی

سال‌ها پیش - گمان کنم حدود سال 85 - شعری در ذم تربتی‌ها بین افواه رواج یافت که در واقع قصیده‌ای 32 بیتی بود با این مطلع: "من از آن روزی که گشتم آشنای تربتی / بی‌جهت گشتم اسیر و مبتلای تربتی". در آن زمان این شعر بی‌نام منتشر می‌شد. بعد‌ها از آقای محمود یاوری شنیدم که این شعر از آقای غلامعلی فرهنگ نیا بوده است که خود نیز تربتی است و در پایان همان شعر هم بیتی آورده است که می‌گوید: "من خود اهل تربتم، گه‌گاه شوخی می‌کنم / با بزرگان سخن‌سنج و غنای تربتی" و بیت‌هایی دیگر در این معنی که خود تربتی هستم و به تربتی بودنم افتخار می‌کنم و آرزوی دوام و سلامتی برای تربت و تربتی‌ها می‌کند. البته در آن تاریخ، در آن شعری که دست به دست می‌چرخید این ابیات پایانی حذف شده بود. این شعر در همان سال‌ها از طرف شاعران تربتی و غیرتربتی جواب گفته شد، از جمله: آقای تیمور قهرمان در بهار 1376 قصیده‌ای در 29 بیت سروده بودند با نام «جان فدای تربتی»؛ پس از آن آقای یارمحمد خدنگی که اهل بیرجند و ساکن عشقی مشهد هستند در زمستان 1378 شعری سروده بودند به نام «مدال تربتی» و با این مطلع: "من ندارم شک و تردید از مثال تربتی / مرحبا بر گربه و شیر و شغال تربتی" که در این شعر برعکس شعر فرهنگ‌نیا ابتدا مدح تربت کرده بودند و سپس قلم را به ذم تربت چرخانده بودند؛ پس از آن آقای محمود یاوری زاوه در فروردین 1379 قصیده‌ای در شصت بیت سروده بودند و نام آن‌را «شستیه» گذاشته بودند و در آن قصیده هم شعر فرهنگ‌نیا و هم شعر خدنگی را جواب گفته‌اند؛ در نهایت آقایان علی اصغر یزد فاضلی و محمد تربتی فیض آبادی هم هر کدام جوابیه‌های مجزایی سروده‌اند. به احتمال زیاد شعرهای دیگری نیز در همین خصوص سروده شده که بنده از آن‌ها بی‌اطلاع هستم. اگر خوانندگان عزیز و دوستان شاعر دسترسی به این اشعار دارند یا خود سروده‌اند لطف کنند به آدرس بهمن صباغ زاده ایمیل کنند. (بالای وبلاگ سمت چپ) چند تا از آن جوابیه‌ها که هر کدام قصیده‌‌ی بلندبالایی است را آقای یاوری لطف کردند و به بنده سپردند که به نوبت و به ترتیب تاریخ در همین بخش یعنی شعر طنز خواهید خواند. این مطالب با برچسب «مدح و ذم تربتی» منتشر خواهد شد.

 

آقای علی اصغر یزد فاضلی همان‌طور که از نام خانوادگی‌اش برمی‌آید اهل یزد است. ایشان در حال حاضر ساکن مشهد هستند و از دوستان آقای محمد علی یاوری هستند. این شعر هم در پاسخ به شعر فرهنگ نیا سروده شده است و توسط آقای محمود یاوری زاوه شاعر به دست من رسیده است.

برگ سبز؛ (به یاد شنبه‌شب 14/10/1387 دیدار ماهانه‌ی جامعه‌ی تربتی‌های مقیم مشهد به میزبانی جناب آقای محمد علی یاوری)

ای خوشا آن‌کس که دارد آشنای تربتی

با صفا باشد دل او از وفای تربتی

گر بود همسایه‌ی او تربتی دارد یقین

ذرّه‌ای از علم و تقوا و صفای تربتی

چون شود مهمان او در شهر یا در روستا

بس مصفا بنگرد صحن و سرای تربتی

در رفاقت صادق و ثابت‌قدم باشد رفیق

کس ندیده و نمی‌بیند جفای تربتی

روشن از یمن قدومش می‌شود هر خانه‌ای

تا رسد بر فرش آن کاشانه پای تربتی

در نجابت شهره و آگاه و دانا و متین

رحمت حق باد بر حجب و حیای تربتی

صوت قرآن دائم از هر خانه‌شان آید به گوش

نشنود کس صوت خوش هم‌چون صدای تربتی

نی برآرد چون نوا در سینه، دل غوغا کند

می‌شود مسرور آری از نوای تربتی

هر کسی آید به دنیا لاجرم فانی بود

لیکن از حق بنده می‌خواهم بقای تربتی

«فاضلی» شرمنده‌ی اهل ادب گردید و گفت

برگ سبزی تحفه بردم بر سخای تربتی

شاعر فرزانه‌ای باید سراید بعد از این

شعر نغز و قابلی خوش در رثای تربتی

 

علی اصغر یزدِ فاضلی

دی‌ماه 1387

***


برچسب‌ها: گزارش جلسه‌ شماره 1025 به تاریخ 920902, شعر طنز, شعر طنز فاضلی, مدح و ذم تربتی
+ نوشته شده در  یکشنبه ۳ آذر ۱۳۹۲ساعت 19:24  توسط بهمن صباغ‌ زاده  | 

۶- شعر طنز؛ قصیده‌ی شستیه؛ محمود یاوری زاوه؛ قسمت دوم؛ گردآورنده علی اکبر عباسی

سال‌ها پیش - گمان کنم حدود سال 85 - شعری در ذم تربتی‌ها بین افواه رواج یافت که در واقع قصیده‌ای 32 بیتی بود با این مطلع: "من از آن روزی که گشتم آشنای تربتی / بی‌جهت گشتم اسیر و مبتلای تربتی". در آن زمان این شعر بی‌نام منتشر می‌شد. بعد‌ها از آقای محمود یاوری شنیدم که این شعر از آقای غلامعلی فرهنگ نیا بوده است که خود نیز تربتی است و در پایان همان شعر هم بیتی آورده است که می‌گوید: "من خود اهل تربتم، گه‌گاه شوخی می‌کنم / با بزرگان سخن‌سنج و غنای تربتی" و بیت‌هایی دیگر در این معنی که خود تربتی هستم و به تربتی بودنم افتخار می‌کنم و آرزوی دوام و سلامتی برای تربت و تربتی‌ها می‌کند. البته در آن تاریخ، در آن شعری که دست به دست می‌چرخید این ابیات پایانی حذف شده بود. این شعر در همان سال‌ها از طرف شاعران تربتی و غیرتربتی جواب گفته شد، از جمله: آقای تیمور قهرمان در بهار 1376 قصیده‌ای در 29 بیت سروده بودند با نام «جان فدای تربتی»؛ پس از آن آقای یارمحمد خدنگی که اهل بیرجند و ساکن عشقی مشهد هستند در زمستان 1378 شعری سروده بودند به نام «مدال تربتی» و با این مطلع: "من ندارم شک و تردید از مثال تربتی / مرحبا بر گربه و شیر و شغال تربتی" که در این شعر برعکس شعر فرهنگ‌نیا ابتدا مدح تربت کرده بودند و سپس قلم را به ذم تربت چرخانده بودند؛ پس از آن آقای محمود یاوری زاوه در فروردین 1379 قصیده‌ای در شصت بیت سروده بودند و نام آن‌را «شستیه» گذاشته بودند و در آن قصیده هم شعر فرهنگ‌نیا و هم شعر خدنگی را جواب گفته‌اند؛ در نهایت آقایان علی اصغر یزد فاضلی و محمد تربتی فیض آبادی هم هر کدام جوابیه‌های مجزایی سروده‌اند. به احتمال زیاد شعرهای دیگری نیز در همین خصوص سروده شده که بنده از آن‌ها بی‌اطلاع هستم. اگر خوانندگان عزیز و دوستان شاعر دسترسی به این اشعار دارند یا خود سروده‌اند لطف کنند به آدرس بهمن صباغ زاده ایمیل کنند. (بالای وبلاگ سمت چپ) چند تا از آن جوابیه‌ها که هر کدام قصیده‌‌ی بلندبالایی است را آقای یاوری لطف کردند و به بنده سپردند که به نوبت و به ترتیب تاریخ در همین بخش یعنی شعر طنز خواهید خواند. این مطالب با برچسب «مدح و ذم تربتی» منتشر خواهد شد.

 

...

روی شادی را مگردان از در ِ هر قوم کو

شاد می‌گردد ز ایذا و عزای تربتی

رهنمایش باش تا روزی شود انسان و اهل

راه یابد در صف و صِنفِ قوای تربتی

خیل بدخواهان ما از نسل پاکان نیستند

هر خبیثی کی شود آدم برای تربتی؟

یک‌نفر طمّاع گفته وام چون کردم طلب

روی برگردانْد از من ناقلای تربتی

مشت از خروار می‌گیرد نمونه، راستی

یک نمونه این بود در ماجرای تربتی

این نمک‌نشناس بی‌فرهنگ هجوی گفته، لیک

خود به خود افزوده بر قدر و بهای تربتی

داستان این است و مردم بی‌خبر از ماجرا

زین قماش است ای برادر ژاژخای تربتی

هر که بد گوید ز ما او را بگویند: ای دغل

مس نخواهد شد به این مفتی طلای تربتی

همچنان تا کوس استقلال و آزادی زند

زین رساتر کُن خداوندا ندای تربتی

خوش ز جا خیز ای برید بادپای تربتی (ا)

تا به عشقی بر، پیام اولیای تربتی

هر کجا دیدی خدنگی را بگو از روی مهر

وصله‌ی ناجور، حاشا، بر قبای تربتی

کی شنیدن مثل دیدن می‌شود خفاش را

دیده‌ها را می‌زند هر جا ضیای تربتی

زنده بود ای کاش اکنون خویش تو صفّارپور (2)

داستان‌ها داشت بهرت از صفای تربتی

آن پسرخالوی مرحوم تو عمری درس داد

بچه‌های سر به راه روستای تربتی

بیرجندی‌ها همه اهل‌اند و اهل دانش‌اند

شوکت مُلک‌اند در فرهنگ و تای تربتی

زین عزیزان نی کسی بد دیده، نی بشنیده است

خوش‌سلوک‌اند از قضا همراه و رای تربتی

بی‌گمان سرکار از آن کاروان جا مانده‌ای

ور نه اذعان داشتی فرّ و همای تربتی

منتسب کردی به‌ما یک عده منسوبین خویش

تا بیفتی در مدار اعتنای تربتی

شمرها و ابن ملجم‌ها و عمرعاص‌ها

بارها کوشیده هر یک در فنای تربتی

حرمله‌ها و یزیدی‌ها و خولی‌ها، همه

بسته میثاقی به قتل اتقیای تربتی

ای بسا چنگیز و تیمور و هلاکوخان ِ دون

خورده‌اند آری همه تیر بلای تربتی

گر نداری نسبتی با این هف‌هش‌ده بی‌خرد

ساز از چه می زنی در ناسزای تربتی؟

مُنکَر ِ خود را نمی‌گردیم مُنکِر هیچ‌گاه

چون‌که جز بر راستی نبود بنای تربتی

پنبه‌ی نااهل را هر کس که باشد می‌زنیم

جای نااهلان نمی‌باشد سرای تربتی

کُنده‌ی هر مدعی را نیز آنی می‌کشیم

تا نخیزد از زمین جز با عصای تربتی

تا بیابی گنج معنا را، برو زانو بزن

از سر اخلاص پیش مقتدای تربتی

در هوای باغ‌ملی‌اش بزن یک‌شب قدم

تا بماند در سرت عمری هوای تربتی

در تماشایش سراپا چشم باید بود و بس

توتیای چشم خود کُن خاک پای تربتی

گفته‌ای از تربتی هرگز خدنگی بد ندید

پس چرا گشتی خدنگی بر وفای تربتی؟

توبه کن در پیشگاه حق که در روز نشور

خود نگیرد دامنت را ادّعای تربتی

باج‌خواهی ناموفق دان و جاهل، یاوری!

هر کسی در هر کجا گوید هجای تربتی

***

1- 38 بیت آغازین قصیده اختصاص به جواب شعر فرهنگ‌نیا دارد و 22 بیت انتهایی قصیده از جایی که تجدید مطلع می‌شود اختصاص به جواب آقای خدنگی دارد.

2- اشاره است به جناب صفارپور که اهل بیرجند است و در آموزش و پرورش تربت حیدریه مشغول به خدمت است و پسر دایی آقای خدنگی است.

محمود یاوری زاوه

فروردین 1379

مشهد

***


برچسب‌ها: گزارش جلسه‌ شماره 1023 به تاریخ 920818, شعر طنز, شعر طنز یاوری, مدح و ذم تربتی
+ نوشته شده در  یکشنبه ۱۹ آبان ۱۳۹۲ساعت 17:2  توسط بهمن صباغ‌ زاده  | 

۶- شعر طنز؛ قصیده‌ی شستیه؛ محمود یاوری زاوه؛ قسمت اول؛ گردآورنده علی اکبر عباسی

سال‌ها پیش - گمان کنم حدود سال 85 - شعری در ذم تربتی‌ها بین افواه رواج یافت که در واقع قصیده‌ای 32 بیتی بود با این مطلع: "من از آن روزی که گشتم آشنای تربتی / بی‌جهت گشتم اسیر و مبتلای تربتی". در آن زمان این شعر بی‌نام منتشر می‌شد. بعد‌ها از آقای محمود یاوری شنیدم که این شعر از آقای غلامعلی فرهنگ نیا بوده است که خود نیز تربتی است و در پایان همان شعر هم بیتی آورده است که می‌گوید: "من خود اهل تربتم، گه‌گاه شوخی می‌کنم / با بزرگان سخن‌سنج و غنای تربتی" و بیت‌هایی دیگر در این معنی که خود تربتی هستم و به تربتی بودنم افتخار می‌کنم و آرزوی دوام و سلامتی برای تربت و تربتی‌ها می‌کند. البته در آن تاریخ، در آن شعری که دست به دست می‌چرخید این ابیات پایانی حذف شده بود. این شعر در همان سال‌ها از طرف شاعران تربتی و غیرتربتی جواب گفته شد، از جمله: آقای تیمور قهرمان در بهار 1376 قصیده‌ای در 29 بیت سروده بودند با نام «جان فدای تربتی»؛ پس از آن آقای یارمحمد خدنگی که اهل بیرجند و ساکن عشقی مشهد هستند در زمستان 1378 شعری سروده بودند به نام «مدال تربتی» و با این مطلع: "من ندارم شک و تردید از مثال تربتی / مرحبا بر گربه و شیر و شغال تربتی" که در این شعر برعکس شعر فرهنگ‌نیا ابتدا مدح تربت کرده بودند و سپس قلم را به ذم تربت چرخانده بودند؛ پس از آن آقای محمود یاوری زاوه در فروردین 1379 قصیده‌ای در شصت بیت سروده بودند و نام آن‌را «شستیه» گذاشته بودند و در آن قصیده هم شعر فرهنگ‌نیا و هم شعر خدنگی را جواب گفته‌اند؛ در نهایت آقایان علی اصغر یزد فاضلی و محمد تربتی فیض آبادی هم هر کدام جوابیه‌های مجزایی سروده‌اند. به احتمال زیاد شعرهای دیگری نیز در همین خصوص سروده شده که بنده از آن‌ها بی‌اطلاع هستم. اگر خوانندگان عزیز و دوستان شاعر دسترسی به این اشعار دارند یا خود سروده‌اند لطف کنند به آدرس بهمن صباغ زاده ایمیل کنند. (بالای وبلاگ سمت چپ) چند تا از آن جوابیه‌ها که هر کدام قصیده‌‌ی بلندبالایی است را آقای یاوری لطف کردند و به بنده سپردند که به نوبت و به ترتیب تاریخ در همین بخش یعنی شعر طنز خواهید خواند. این مطالب با برچسب «مدح و ذم تربتی» منتشر خواهد شد.

 

طبع یاری کرد تا گویم ثنای تربتی

واژه‌ها بستند صف را در دعای تربتی

مانده بودن تا چه بسرایم جواب مدعی

خامه زد بر قله‌ی معنا لوای تربتی

اهل تربت مرد و زن باشند محجوب و غیور

جای خود ضرب‌المثل باشد حیای تربتی

از ضرر شد برکنار و از خطر محفوظ ماند

هر که کوشش کرد خالص در بقای تربتی

متکی یک‌دم نشد بر خلق «خود محتاج» خلق

نیست آری جز به خالق اتکای تربتی

چون که باشد در تکاپو بهر روزی حلال

می‌کند تامین خدا قوت و غذای تربتی

دست رد هرگز نزد بر سینه‌ی اهل نیاز

با قناعت هر که شد از اغنیای تربتی

کی برای نان کند آلوده نام خویش را؟

دور باد این ننگ از فقر و غنای تربتی

در جوانمردی و جود از جان و مالش بگذرد

باج دادن کفر باشد در ملای تربتی

پای رندی گر نباشد در میان؛ از هر چه هست

می‌برد بیگانه سهم از آشنای تربتی

اهل سازش نیست در کاری که سازش نارواست

کار اگر حتی کشد بر انزوای تربتی

یک تلنگر هر که زد از روی عمد آخر گذفت

در قصاص خویش تیپایی به جای تربتی

چون‌که ندهد زیر بار و زور شانه، هر کسی

می‌کند از ظن خود ذم و ثنای تربتی

سودجو و قالتاق و دزد، بی‌تردید نیست

باعث تروج نام و اعتلای تربتی

این جماعت را ولو از خویش می‌راند ز خود

هیچ شیادی نمی‌بیند عطای تربتی

در نبرد زندگی هرگز نشد بی رنگ و رو

تا ابد خوش‌رنگ می‌باشد حنای تربتی

نیست طوفان را به غرق کشتی وی زهره‌ای

تا سکاندار است در آن ناخدای تربتی

در کجای کشور ما هست کانجا نیست نام

از بزرگان و رجال پارسای تربتی

زاده و پرورده و پرواز داده تا به اوج

بس ادیب و عارف و عالم، فضای تربتی

می‌شود گرم از حضور تربتی هر محفلی

ویژه گر همراه باشد با نوای تربتی

بر تن نابخردان البته نازیباستی

پرنیان یا پنبه گر باشد ردای تربتی

اولین شهری که بر ضد یزید از جای خاست

شهر تربت بود با لطف خدای تربتی

اولین تندیس از طاغوت آنجا کنده شد

کاخ‌های ظلم لرزد از صلای تربتی

در کتاب آفرینش نام تربت در خور است

تربتش پاک آن‌که بگزیند ولای تربتی

سیرت هر کس اگر در صورتش بود آشکار

آفرین می‌گفت هر کس بر لقای تربتی

هر که شد با تربتی محشور حتی یک نشست

با ارادت شد اسیر و مبتلای تربتی

این نباشد غیر خالص بودنش در دوستی

هیچ‌کس ناحق نمی‌بیند جفای تربتی

کار و کوشش، کار و بارش را ترقی داده است

نردبان شد خلق بهر ارتقای تربتی

کردگارا حاسدان را گنج قارون کن عطا

تا نباشد چشم طامع در ورای تربتی

...

... ادامه دارد

محمود یاوری زاوه

فروردین 1379

مشهد

***


برچسب‌ها: گزارش جلسه‌ شماره 1022 به تاریخ 920811, شعر طنز, شعر طنز یاوری, مدح و ذم تربتی
+ نوشته شده در  یکشنبه ۱۲ آبان ۱۳۹۲ساعت 18:57  توسط بهمن صباغ‌ زاده  | 

۶- شعر طنز؛ مدال تربتی؛ یارمحمد خدنگی؛ گردآورنده علی اکبر عباسی

سال‌ها پیش - گمان کنم حدود سال 85 - شعری در ذم تربتی‌ها بین افواه رواج یافت که در واقع قصیده‌ای 32 بیتی بود با این مطلع: "من از آن روزی که گشتم آشنای تربتی / بی‌جهت گشتم اسیر و مبتلای تربتی". در آن زمان این شعر بی‌نام منتشر می‌شد. بعد‌ها از آقای محمود یاوری شنیدم که این شعر از آقای غلامعلی فرهنگ نیا بوده است که خود نیز تربتی است و در پایان همان شعر هم بیتی آورده است که می‌گوید: "من خود اهل تربتم، گه‌گاه شوخی می‌کنم / با بزرگان سخن‌سنج و غنای تربتی" و بیت‌هایی دیگر در این معنی که خود تربتی هستم و به تربتی بودنم افتخار می‌کنم و آرزوی دوام و سلامتی برای تربت و تربتی‌ها می‌کند. البته در آن تاریخ، در آن شعری که دست به دست می‌چرخید این ابیات پایانی حذف شده بود. این شعر در همان سال‌ها از طرف شاعران تربتی و غیرتربتی جواب گفته شد، از جمله: آقای تیمور قهرمان در بهار 1376 قصیده‌ای در 29 بیت سروده بودند با نام «جان فدای تربتی»؛ پس از آن آقای یارمحمد خدنگی که اهل بیرجند و ساکن عشقی مشهد هستند در زمستان 1378 شعری سروده بودند به نام «مدال تربتی» و با این مطلع: "من ندارم شک و تردید از مثال تربتی / مرحبا بر گربه و شیر و شغال تربتی" که در این شعر برعکس شعر فرهنگ‌نیا ابتدا مدح تربت کرده بودند و سپس قلم را به ذم تربت چرخانده بودند؛ پس از آن آقای محمود یاوری زاوه در فروردین 1379 قصیده‌ای در شصت بیت سروده بودند و نام آن‌را «شستیه» گذاشته بودند و در آن قصیده هم شعر فرهنگ‌نیا و هم شعر خدنگی را جواب گفته‌اند؛ در نهایت آقایان علی اصغر یزد فاضلی و محمد تربتی فیض آبادی هم هر کدام جوابیه‌های مجزایی سروده‌اند. به احتمال زیاد شعرهای دیگری نیز در همین خصوص سروده شده که بنده از آن‌ها بی‌اطلاع هستم. اگر خوانندگان عزیز و دوستان شاعر دسترسی به این اشعار دارند یا خود سروده‌اند لطف کنند به آدرس بهمن صباغ زاده ایمیل کنند. (بالای وبلاگ سمت چپ) چند تا از آن جوابیه‌ها که هر کدام قصیده‌‌ی بلندبالایی است را آقای یاوری لطف کردند و به بنده سپردند که به نوبت و به ترتیب تاریخ در همین بخش یعنی شعر طنز خواهید خواند. این مطالب با برچسب «مدح و ذم تربتی» منتشر خواهد شد.

 

مدال تربتی

من ندارم شک و تردید از مثال تربتی

مرحبا بر گربه و شیر و شغال تربتی

تربتی علامه‌ی دهر است بی چون و چرا

قطب‌ دین حیدر بود شیخ الرجال تربتی

شهر تربت کعبه‌ی عشق است و خاکش توتیا

سرمه‌ی هر دیده شد دود ذغال تربتی

شهر تربت گفته زکّی بر سیاق شهر شام

حرمله بر گردنش دارد دارد مدال تربتی

تربتی گوی رفاقت را ربود از عمرعاص

بوده در جنگ جمل هم احتمال تربتی

خولی و ابن زیاد و شمر ملعون در مصاف

ضربه فنی گشته‌اند اندر جدال تربتی

این نباشد گفت من، مردان پیشین گفته‌اند

مار اندر دوش و عقرب در جوال تربتی

لشکر تیمور و چنگیز و هلاکو در مصاف

خورده‌اند آب خوش و نان حلال تربتی

افتخار تربتی‌ها ثبت دوران شد چنین

ابن ملجم گشته مخفی زیر شال تربتی

چون خدنگی بد ندید از تربتی‌ها گفته است

در ردیف و قافیه گل بر جمال تربتی

بیستم اسفند شد تقدیم یارم «یاوری»

شاعر شوریده و با شور و حال تربتی

یارمحمد خدنگی

20 اسفند 1387

مشهد

***


برچسب‌ها: گزارش جلسه‌ شماره 1021 به تاریخ 920804, شعر طنز, شعر طنز خدنگی, مدح و ذم تربتی
+ نوشته شده در  دوشنبه ۶ آبان ۱۳۹۲ساعت 19:0  توسط بهمن صباغ‌ زاده  | 

۶- شعر طنز؛ جان فدای تربتی؛ تیمور قهرمان؛ گردآورنده علی اکبر عباسی

سال‌ها پیش - گمان کنم حدود سال 85 - شعری در ذم تربتی‌ها بین افواه رواج یافت که در واقع قصیده‌ای 32 بیتی بود با این مطلع: "من از آن روزی که گشتم آشنای تربتی / بی‌جهت گشتم اسیر و مبتلای تربتی". در آن زمان این شعر بی‌نام منتشر می‌شد. بعد‌ها از آقای محمود یاوری شنیدم که این شعر از آقای غلامعلی فرهنگ نیا بوده است که خود نیز تربتی است و در پایان همان شعر هم بیتی آورده است که می‌گوید: "من خود اهل تربتم، گه‌گاه شوخی می‌کنم / با بزرگان سخن‌سنج و غنای تربتی" و بیت‌هایی دیگر در این معنی که خود تربتی هستم و به تربتی بودنم افتخار می‌کنم و آرزوی دوام و سلامتی برای تربت و تربتی‌ها می‌کند. البته در آن تاریخ، در آن شعری که دست به دست می‌چرخید این ابیات پایانی حذف شده بود. این شعر در همان سال‌ها از طرف شاعران تربتی و غیرتربتی جواب گفته شد، از جمله: آقای تیمور قهرمان در بهار 1376 قصیده‌ای در 29 بیت سروده بودند با نام «جان فدای تربتی»؛ پس از آن آقای یارمحمد خدنگی که اهل بیرجند و ساکن عشقی مشهد هستند در زمستان 1378 شعری سروده بودند به نام «مدال تربتی» و با این مطلع: "من ندارم شک و تردید از مثال تربتی / مرحبا بر گربه و شیر و شغال تربتی" که در این شعر برعکس شعر فرهنگ‌نیا ابتدا مدح تربت کرده بودند و سپس قلم را به ذم تربت چرخانده بودند؛ پس از آن آقای محمود یاوری زاوه در فروردین 1379 قصیده‌ای در شصت بیت سروده بودند و نام آن‌را «شستیه» گذاشته بودند و در آن قصیده هم شعر فرهنگ‌نیا و هم شعر خدنگی را جواب گفته‌اند؛ در نهایت آقایان علی اصغر یزد فاضلی و محمد تربتی فیض آبادی هم هر کدام جوابیه‌های مجزایی سروده‌اند. به احتمال زیاد شعرهای دیگری نیز در همین خصوص سروده شده که بنده از آن‌ها بی‌اطلاع هستم. چند تا از آن جوابیه‌ها که هر کدام قصیده‌‌ی بلندبالایی است را آقای یاوری لطف کردند و به بنده سپردند که به نوبت در همین بخش یعنی شعر طنز خواهید خواند. این مطالب با برچسب «مدح و ذم تربتی» منتشر خواهد شد.

 

جان‌فدای تربتی

تا نباشی از دل و جان آشنای تربتی

کی بری ره در حریم بی‌ریای تربتی؟

تربت است اینجا تو هم چون خاک ره افتاده باش

تا رسی بر اوج فخر از کیمیای تربتی

حیدریه گشت پسوندش که در روز حساب

فاتح خیبر شود مشکل‌گشای تربتی

گشته اندر بوستان مردی و آزادگی

قامت سرو و صنوبر خم به پای تربتی

ثبت شد در دفتر دلدادگان انقلاب

پایمردی و قیام و کربلای تربتی

بنده‌ی مهر و وفا و، دشمن رنگ و ریا

هست این مطلب به هر صورت نوای تربتی

رنگ می‌بازد به مُلک بی‌ریایی و خلوص

قالی زربفت پیش بوریای تربتی

با همه احوال دیدم نسخه‌ی لاطائلی

از سوی نابخردی اندر هجای تربتی

چون نشد ممکن که بردارد کلاهی سفله‌ای

گشته خصم و خواهد از یزدان فنای تربتی

کرده آماج اراجیف و دروغ و ناسزا

ز ابتدای تربتی تا انتهای تربتی

راستی، مؤمن، چه غم آمد که حرمت‌ها شکست؟

یا چه کم دیدی تو از جود و سخای تربتی؟

ناسزا را هر چه می‌خواهی نثار بنده کن

دیدی ار در کل عالم یک گدای تربتی

ور نه آب توبه بر سر ریز و می‌شو عذرخواه

تا قیامت پیش آقازاده‌های تربتی

تربتی مانند تو بدجوهر و بد اصل نیست

خبره‌ای باید که بشناسد بهای تربتی

فرض گیرم یک نفر هم این میان بدقول شد

ز اولیای تربتی یا ز اشقیای تربتی

جمله را راندن به چوب کفر و ذم امری خطاست

داوری‌ها را بنه بهر خدای تربتی

بنده‌ی باب الحوائج باش از روی خلوص

تا نباشی بنده‌ی نان و غذای تربتی

بنده‌ی مُلک قناعت باش و عِرض و آبرو

تا نباشی بنده پیش سکه‌های تربتی

"مه فشاند نور و سگ عوعو کند" از روی جهل

ای که عوعونامه سازی از برای تربتی

ذوق شعرت هست و در کف کاسه‌ی دریوزگی

شعر و مداحیّ زر، زیر لوای تربتی

ای چه می‌سوزی؟ کجایت سوخت؟ کز روی عناد

جلف و بی‌شرمانه چسبیدی به نای تربتی

آن‌که خنجر می‌زند از پشت ابن ملجم است

نی گرامی مردمان بی‌ریای تربتی

هر که نان خورد و نمک خورد و نمک‌دان را شکست

می‌خورد او بعد از این درد و بلای تربتی

تربتی شیر است، شیر و باج ِ روباه و شغال؟

طعمه‌ی چلپاسه گردد اژدهای تربتی؟

عرصه‌ی سیمرغ و پرواز دل‌‌آزار مگس؟

بال پرواز هما خواهد هوای تربتی

لاشه‌خواران را چه شأن همنشینی با عقاب؟

در بساط کاسه‌لیسان نیست جای تربتی

ما چو رستم ماندگاریم و تو فانی چون شغاد

هر چه چاه حیله سازی پیش پای تربتی

شکوه‌ای کردم ز خصمی وز کلام سُستِ او

خواهشی هم دارم اینجا از شمای تربتی

این زمان شکرانه‌ی جاه و مقام و مال را

لحظه‌ای غفلت نورزید از خدای تربتی

"قهرمان" و خاک پای جمله یارانم هنوز

خاصه یاران عزیز و باصفای تربتی

تقدیم به همه‌ی همشهریان

با آرزوی سلامتی و توفیق

تیمور قهرمان

تربت حیدریه

بهار 1376

***


برچسب‌ها: گزارش جلسه‌ شماره 1020 به تاریخ 920727, شعر طنز, شعر طنز تیمور قهرمان, مدح و ذم تربتی
+ نوشته شده در  دوشنبه ۲۹ مهر ۱۳۹۲ساعت 10:23  توسط بهمن صباغ‌ زاده  | 

۶- شعر طنز؛ سینمای تربتی؛ غلامعلی فرهنگ نیا

سال‌ها پیش - گمان کنم حدود سال 85 - شعری در ذم تربتی‌ها بین افواه رواج یافت که در واقع قصیده‌ای 32 بیتی بود با این مطلع: "من از آن روزی که گشتم آشنای تربتی / بی‌جهت گشتم اسیر و مبتلای تربتی". در آن زمان این شعر بی‌نام منتشر می‌شد. بعد‌ها از آقای محمود یاوری شنیدم که این شعر از آقای غلامعلی فرهنگ نیا بوده است که خود نیز تربتی است و در پایان همان شعر هم بیتی آورده است که می‌گوید: "من خود اهل تربتم، گه‌گاه شوخی می‌کنم / با بزرگان سخن‌سنج و غنای تربتی" و بیت‌هایی دیگر در این معنی که خود تربتی هستم و به تربتی بودنم افتخار می‌کنم و آرزوی دوام و سلامتی برای تربت و تربتی‌ها می‌کند. البته در آن تاریخ، در آن شعری که دست به دست می‌چرخید این ابیات پایانی حذف شده بود. این شعر در همان سال‌ها از طرف شاعران تربتی و غیرتربتی جواب گفته شد، از جمله: آقای تیمور قهرمان در بهار 1376 قصیده‌ای در 29 بیت سروده بودند با نام «جان فدای تربتی»؛ پس از آن آقای یارمحمد خدنگی که اهل بیرجند و ساکن عشقی مشهد هستند در زمستان 1378 شعری سروده بودند به نام «مدال تربتی» و با این مطلع: "من ندارم شک و تردید از مثال تربتی / مرحبا بر گربه و شیر و شغال تربتی" که در این شعر برعکس شعر فرهنگ‌نیا ابتدا مدح تربت کرده بودند و سپس قلم را به ذم تربت چرخانده بودند؛ پس از آن آقای محمود یاوری زاوه در فروردین 1379 قصیده‌ای در شصت بیت سروده بودند و نام آن‌را «شستیه» گذاشته بودند و در آن قصیده هم شعر فرهنگ‌نیا و هم شعر خدنگی را جواب گفته‌اند؛ در نهایت آقایان علی اصغر یزد فاضلی و محمد تربتی فیض آبادی هم هر کدام جوابیه‌های مجزایی سروده‌اند. به احتمال زیاد شعرهای دیگری نیز در همین خصوص سروده شده که بنده از آن‌ها بی‌اطلاع هستم. چند تا از آن جوابیه‌ها که هر کدام قصیده‌‌ی بلندبالایی است را آقای یاوری لطف کردند و به بنده سپردند که به نوبت در همین بخش یعنی شعر طنز خواهید خواند. اول از همه از دوستان تربتی خواهش می‌کنم تا هفته‌ی بعد حس ناسیونالیستی‌شان را کنترل کنند. برای اینکه جوابیه‌های شاعران تربت را منتشر کنم نیاز است که ابتدا شعر اصلی که توسط غلامعلی فرهنگ نیا سروده شده است را انتشار دهم. این مطالب با برچسب «مدح و ذم تربتی» منتشر خواهد شد.

 

سینمای تربتی

من از آن روزی که گشتم آشنای تربتی

بی‌جهت گشتم اسیر و مبتلای تربتی

کشتی دل را ز نادانی سپردم، ای دریغ

در دل طوفان به‌دست ناخدای تربتی

من نمی‌دانم خدا را مصلحت زین قوم چیست

از چه رو خواهد در این دنیا بقای تربتی

هر کجا دیدم نشانی از بدی‌های زمان

در کنارش دیده‌ شد نقشی ز پای تربتی

مردمی باطن‌شرور و مردمی ظاهرفریب

وای از این ظاهر ِآدم‌نمای تربتی

گشته فرهنگ عطوفت پاک از فرهنگ‌شان

مانده اینک وای وای از های های تربتی

گریه باید کرد در شادی این ناشاد قوم

طبل باید زد به شادی در عزای تربتی

از عطوفت دم مزن، اینجا عطوفت مرده است

نیست در تاریخ نامی از وفای تربتی

فیلم باید ساخت زین قوم دو روی رنگ‌رنگ

تا بگیرد رنگ و بویی سینمای تربتی

لفظ فرهنگ و مروت حرف مفتی بیش نیست

پیش ارباب عقول و پارسای تربتی

هیچ‌کس را نیست در خاطر که بگشاید دری

دردمندی را ید مشکل‌گشای تربتی

جای مرهم درد روی درد آدم می‌نهند

چشم بینا کور، در دارالشفای تربتی

در کتاب آفرینش نیست نام درخوری

جز بدی، از ابتدا تا انتهای تربتی

روز تقسیم محبت تربتی در خواب ماند

وقت توزیع کرامت نیست جای تربتی

کاش می‌شد عید قربان تربتی را سر برید

همچو گاو و گوسفند اندر منای تربتی

بر در جنت خدا بنوشته با خط جلی

هر کسی وارد تواند شد، سوای تربتی

در عوض قعر جهنم حاضر و آماده شد

از ازل بی‌چند و بی‌چون از برای تربتی

مالدار، اما خسیس و پولدار، اما دنی

کس نخورده نان تربت یا غذای تربتی

چشم‌تنگ و ثروت‌اندوز و قصی‌الاقلب و دون

این صفت‌ها مشتی از خروارهای تربتی

دست کس را تربتی هرگز نمی‌گیرد ز خیر

کس نبرده فیضی از لطف و عطای تربتی

هر جهنم‌درَه‌ای دارد صفای خاص خود

من ندیدم رنگی از صلح و صفای تربتی

شمر ملعون روز عاشورا چه راحت می‌نهاد

در مصاف کربلا، پا جای پای تربتی

من گمانم ابن ملجم هم زخاک تربت است

می رسد او را نسب بر اغنیای تربتی

حیدریه از چه شد پسوند این شهر خراب؟

تیغ حیدر می‌دهد آخر سزای تربتی

عمر خود را بی جهت کردم تلف من سال‌ها

در ره ترویج نام و اعتلای تربتی

وام چون کردم طلب زین مردم نشناخته

خویش را کردم عبث من جان‌فدای تربتی

قول‌شان هم سست بود و در عمل کاری نشد

تا که بخشیدم عطایش بر لقای تربتی

گر به‌مهر آیند روزی، من یقین خواهم سرود

شعرهای تازه در مدح و ثنای تربتی

من خود اهل تربتم، گه‌گاه شوخی میکنم

با بزرگان سخن‌سنج و غنای تربتی

تربتی بودن برایم افتخاری ماندنی‌ست

گفته‌ام برعکس شعری در فنای تربتی

خواهم از یزدان بقای ملک و استحکام دین

هم دوام عمر با عزّت برای تربتی

من غلام ِحیدرم، فرهنگ دارم از نیا

افتخار آن نیابم از نیای تربتی

غلامعلی فرهنگ نیا

***


برچسب‌ها: گزارش جلسه‌ شماره 1017 به تاریخ 920706, شعر طنز, شعر طنز فرهنگ نیا, مدح و ذم تربتی
+ نوشته شده در  چهارشنبه ۱۷ مهر ۱۳۹۲ساعت 18:47  توسط بهمن صباغ‌ زاده  |